به بهانه ضد و خوردهای تبلیغاتی این روزهای فضای مجازی/ انتقاد به شبه متفکران و منورالفکران ایرانی/


به رسم رویه عادی و جاری در زندگی همه مردم عصر جدید، دیشب داشتم در لابه لای صفحات مجازی گشت و گذار می کردم که به یه برنامه لایو در اینستاگرام برخوردم. دو نفر که یکیشون لباس آخوندی تنش کرده بود (میگم لباس چون معلوم نیست طرف واقعا آخوند بوده باشه. چیزی که زیاده، عبا و عمامه تو مغازه ها...) و یکی دیگه هم گویا یه فرد تحصیل کرده بود که به خودش می گفت استاد دانشگاه... (البته طرف مدعی بود که تو یکی از دانشگاه های آمریکا درس میده! راست و دروغش رو دیگه الله اعلم)

عارضم خدمت خوانندگان عزیز که این دو نفر حدود یک ساعت و اندی (از زمانی که من شروع به تماشا کردم)، مخ مردم رو کار گرفتن. هر کدوم از این حضرات، مدعی حق و حقیقت بودن و به کل طرف مقابل رو نفی می کردن. پروفسوره یه کلید واژه رو مثل علم یزید گرفته بود تو دستش و مدام می کوبید تو سر آخونده (نظام توتالیتر) و آخونده هم مدام وسط یک مناظره علمی، داشت از آرمان های الهی و عرفانی دم می زد. پروفسوره مدام یه سری تعاریف و اصطلاحاتی که قشنگ معلوم بود از دوره لیسانسش، حفظ کرده، تکرار می کرد و آخونده رو متهم می کرد که از علوم انسانی چیزی نمی دونه و فکرش بسته ست و آخونده هم به کل و از اساس دستاوردهای علوم جامعه شناسی، ارتباطات و علوم سیاسی رو منکر میشد و این رشته های دانشگاهی رو باطل می دونست. خلاصه ماجرا اینکه هر دو نفر داشتن حرف های متفاوتی می زدن که برای طرف مقابل نه تنها قابل فهم نبود، بلکه حتی مسخره و ابلهانه هم جلوه می کرد!

وقتی جر و بحث کودکانه (بخوانید مناظره علمی!) حضرات تموم شد، گوشیم رو گذاشتم یه کناری و نشستم با خودم فکر کردم. یه گوشه از ذهنم چمباتمه زدم و دفتر خاطرات عمرم رو مرور کردم. با تماشای این گفتگو، یه سوالی برام ایجاد شده بود که سعی می کردم جوابی براش پیدا کنم. ((چرا و چطور جامعه ما به جایی رسیده که امروز بعضی از دانشگاهیان و بعضی از روحانیون، حرف همدیگه رو نمی فهمند؟))

خب شاید این سوال، سوال ساده و جزئی ایی به نظر برسه ولی وقتی یک کمی به بافت جامعه شناختی و مهره شناسی ایران، آشنا باشید، قطعا به دامنه وسیع و تاثیر مخرب این نارسایی در سطح نخبگان اجتماعی پی می برید! بگذارید ساده تر بگم. هم روحانیون و هم دانشگاهیان، دو طبقه ای هستند که بین آحاد مختلف جامعه ایران، طرفداران و پیروانی دارند. یعنی ما در جامعه ایران افرادی داریم که پیرو اون آخوندی هستند که یک طرف مناظره دیشب بود و در طرف مقابل، اون پروفسور واشنگتن نشین هم برای خودش پیروان و طرفدارانی داره. این پیروی و طرفداری، لزوما چیزی شبیه به رابطه مرجع و مقلد نیست! بلکه منظور من اینه که افرادی هستند که نظرشون، مایل به یکی از طرفین این مناظره هست.

این تقابل فکری، این روزها به دفعات در فضای مجازی به چشم می خوره. یه عده هستند که المان های مادی دنیا رو می بینند و عملکرد نظام حاکم بر کشور رو با توجه به معیارهای خودشون از اساس زیر سوال می برند. اما در طرف مقابل یک عده ای هم هستند که فقط آخرت رو می بینند و با رویکردهای انقلابی و مذهبی خودشون، ضمن دفاع تمام قد از عملکرد انقلاب اسلامی، کل تمدن و دستاوردهای جوامع غربی رو (که آرمان شهر همون طیف اول هست)، زیر سوال می برند. و جالب کار اینجاست که این دو طیف، هیچکدوم، حرف همدیگه رو نمی فهمند!

یک نمونه جالب از تضاد و رویارویی این دو طیف اجتماعی رو میشه در فیلم دلشکسته (با بازی دیدنی شهاب حسینی) دید. شهاب حسینی دانشجوی آرمان گرایی که کله گنده و اول شخص بچه بسیجی های دانشگاهه، دل در گرو عشق دختری می سپره که اتفاقا در نقطه مقابلش یعنی طیف غرب گرا، برای خودش برو بیایی داره! در سکانس های اول این فیلم، تضاد ذهنیتی این دو طیف اجتماعی به شکل زیبایی به تصویر کشیده شده. البته آخر این فیلم با یه معجزه عاشورایی ختم به خیر شد ولی معجزات عاشورایی، چیزی نیست که همیشه و هرجا به کمک جامعه ما بیاد. اگر قراره که این دو طیف اجتماعی به درک مشترکی از خواسته ها و نیازهای هم برسند، به یک الگوی پایدار و روشی عملیاتی نیاز داریم.

خب تا اینجای این مقاله، یک آسیب اجتماعی رو رصد کردیم و به اثر مخربش هم پی بردیم. حالا زمانش رسیده که آسیب شناسی کنیم و ببینیم چرا به اینجا رسیدیم؟ (بخوانید ایراد کار کجا بوده؟)

دوباره گوشه و کنار ذهنم رو به امید جوابی جستوجو می کنم. یاد خاطره ای می افتم. چند سال قبل به اتفاق یکی از همکاران، برای انجام یه کار اداری گذرمون به یکی از دانشگاه ها افتاد. لازم بود با رئیس دانشگاه یه جلسه داشته باشیم. خب طبق روال همه ادارات و نهادهای بروکراتیک، می دونستم که برای دیدار با رئیس یک واحد اداری باید الزاما یک سری مراحل خاصی رو طی کنم. اما وقتی وارد گود که چه عرض کنم، سیاه چاله ی بروکراتیک دانشگاه شدم، تازه فهمیدم که ملاقات به آقای دکتر!!! یه جورایی حکم زیارت عرش اعلی رو داره (نعوذ به الله تعالی)!

از منشی آقای دکتر گرفته تا مدیر روابط عمومی دانشگاه همه با چنان دیده تحقیری به آدم نگاه می کنند که وقتی برای پیگیری جلسه مذکور، جلوی ساختمان اداری دانشگاه حاضر می شدیم، دلم می خواست دیگه ادامه ندم. حالا من هیچی ولی همکارم اتفاقا سطح علمیشون برابر با آقای رئیس دانشگاه بود! اکثر شما خوانندگان گرامی، کمابیش تجربه سروکله زدن با بعضی اساتید از دماغ فیل افتاده ی دانشگاه رو دارید. کسانی که نه تنها احترامی برای دانشجو قائل نیستند، بلکه به پشتوانه چندتا مقاله و یکی دوتا کتاب معلوم الحالشون که از مغازه های دور میدان انقلاب در آمده، به مردم عادی و حتی همکاران خودشون هم فخر فروشی می کنند. انگار که حضورشون در واحد دوقوز آباد فلان دانشگاه، منتی یه که دارن بر سر ملت ایران می گذارند. کافیه یه دانشجو سر کلاس، بهشون انتقاد کنه یا مثلا برای روز تولدشون، بهشون کادو نده!!! (البته این آخری بیشتر در سطح مقاطع ارشد و دکتری به چشم میخوره)

خب چنین حضرات منورالفکری در دانشگاه های ما، اسطوره هایی را تربیت می کنند که به تعداد ترم هایی که زیر بار سنگین فخر فروشی اساتیدشان بوده اند، عقده حقارت و بدبختی در وجودشان شکل گرفته و آنها را مبدل به مصادیق روشن آیات شریفه کتاب خدا می کند که می فرماید ((صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَرْجِعُونَ)) آنها کر و گنگ و کورند و (از ضلالت خود) بر نمی‌گردند.

البته نباید این وضعیت اسف بار رو به همه ی اساتید دانشگاه و زحمت کشان عرصه علم و دانش کشور نسبت داد. به هیچ وجه چنین قصدی ندارم و مقصود و منظور من، روشن تر از نور خورشید، برای مخاطبان فهیم و محترم دانشگاهی، مشخص هست. پس امیدوارم خدای نا کرده برداشت اشتباهی از عرایض بنده، متوجه قشر خاصی نشه.

اما در طرف دیگر قضیه، ما آخوندهایی داریم که هر مدلی از پرسش رو نمادی از کفر و بی غیرتی و غرب زدگی می دانند! اینها به ناچار و با توجه به متن صریح آیات الهی، قبول دارند که عقل، حجت خدا بر انسان است. ولی در بسیاری از موارد وقتی که همین عقل پرسشگر، سوالی را مطرح کند، نه تنها به قبایشان بر می خورد، بلکه جواب سوال کننده را با هزار مدل برچسب رنگارنگ می دهند و به اصطلاح طرف را چنان فیتیله پیچ می کنند که دیگه هوس سوال پرسیدن به سرش نزند! حالا این فیتیله پیچ کردن مدل های مختلفی دارد. گاه به شکل رگباری از اصطلاحات و عبارات عربی و به ظاهر فلسفی، ظاهر می شود و گاهی به شکل متهم کردن فرد به غرب زدگی و نفاق در جامعه مسلمین و...    مهم اینست که این مدل آخوندها بجای ارائه دلایلی منطقی و قابل فهم (تاکید می کنم قابل فهم) برای مخاطبشان، با استفاده از حربه قدرتی که امروز در اختیار دارند، از جایگاه پاسخگویی، شانه خالی می کنند. جایگاه قدرت و منزلت اجتماعی که جامعه به آخوندهایی از این دست، تقدیم کرده، باعث می شود که آنها نه تنها از ناتوانی خود در ارائه پاسخ های منطقی، شرمنده نباشند، بلکه با تکیه بر همان قدرت اجتماعی و سیاسی، مسئولیت و وظیفه ذاتی خودشان را به گردن دیگران انداخته و از جایگاه مدعی و طلبکار، نتیجه ای را از برخی مسئولان جامعه مطالبه کنند، که خودشان مسئول تحقق آن بوده اند!

بگذارید یک مثال ساده بزنم. مثلا در جامعه ایران، ما از دیرباز یک نهادی داشتیم که روحانیون را برای پاسخگویی به نیاز فرهنگی جامعه تربیت می کرد و طبیعتا وظیفه هدایت جامعه از نظر فرهنگی هم به عهده همین نهاد بوده. به مرور زمان، روحانیون به جای اینکه به پشتوانه چهارده قرن تجربه فعالیت در عرصه فرهنگی، به مصاف هجمه فرهنگی غرب بروند، آمدند از دولت ها مطالبه کردند که بیایید به داد فرهنگ ایرانی-اسلامی برسید! بگذریم که مسئول تربیت همین دولت مردان هم روحانیون بودند. ولی خب به هرحال دولت ها اعم از قاجار و پهلوی، آبی ازشان گرم نشد. ملت انقلاب کرد و نظامی سر کار آمد که روحانیت، سکان هدایت آن را در دست داشت. منزلت اجتماعی روحانیت به شکلی فوق العاده ارتقاء یافت و اکنون خودشان سکان هدایت جامعه ای را در دست داشتند که مورد هجمه شدید فرهنگی قرار داشت و دارد. این قدرت سیاسی، برای آنها منزلت اجتماعی خاصی پدید آورد (بخوانید ارزش افزوده). جایگاه اجتماعی آخوند امروز با آخوند 50 سال قبل فرق می کند. اگر باور ندارید، بروید از پدر بزرگ هایتان بپرسید. و این چنین شد که برخی از همین آخوندها به جای مسئولیت پذیری در قبال نارسایی های فردیشان، در هدایت فرهنگی جامعه، عملا و عینا باز مبدل شدند به طلبکاران و مدعیانی که از مدیران سطوح میانی و فرودستی و حتی بالادستی ادارات و نهادهای دولتی، انتظار داشتند کارمندان را راس ساعت در صفوف نماز جماعت حاضر کنند! همین طیف از آخوندها در آزمون استخدامی ادارات از داوطلب آچارکشی و سرویس اتصالات آب فلان اداره، مسائل فقهی و احکام شرعی می پرسیدند و مثلا اگر در قرائت قرآن مشکل داشت، طرف را مردود می کردند! همین حضرات در برهه ای برای ادامه تحصیل در دانشگاه ها، مصاحبه های آنچنانی ترتیب می دادند و ملت را فیلتر می کردند!

اینبار هم عرض می کنم خدمت خوانندگان گرامی که منظور نویسنده از بیان مثال های بالا، متوجه همه ی روحانیون و فعالان مذهبی نیست. بلکه هدف این مثال ها، همان افرادی هستند که اتفاقا بیشترین ضربه را به وجهه و رسالت مقدس جامعه روحانیت، وارد کرده اند. کسانی که با برخوردهای زشت و زننده ی خودشان، نه تنها باعث بروز ذهنیت های منفی به لباس پیامبر گرامی اسلام (ص) شده اند، بلکه ضربه های مهلکی بر شوق و شور و اشتیاق مبلغان مذهبی جوان وارد کرده اند و امید مراجع عظام و عارفان تشیع را با کردارشان به یاس مبدل می کنند. البته که باور دارم اتفاقا بیشترین صحه را بر این بخش از عرایض من، دلسوزان جامعه روحانیت، خواهند گذاشت. چراکه هر آنچه از دل بر آید، لاجرم بر دل نشیند.

هم پروفسورهای آنچنانی و هم آخوندهای اینچنینی، با این روش و منشی که در پیش گرفته اند، مبدل به آسیب های اجتماعی جدی ایی برای جامعه ایران شده اند. خیل عظیمی از کاربران شبکه های اجتماعی و فضای مجازی را نسلی تشکیل می دهد که علاوه بر آرمان های الهی، نیم نگاهی هم به وضعیت معیشتی و رفاهی جامعه دارد. نسلی که هرچند، هر لحظه آماده جانفشانی برای آرمان هایش است اما متناسب با وضعیت جوامع پیشرفته و مترقی جهان، انتظاراتی هم دارد. این مردم آرمان هایی دارند و برای رسیدن به آرمان هایشان، از چیزی دریغ نمی کنند. اما نکته اصلی اینجاست که این آرمان ها چیست؟

بله؛ آرمان یا آرمان های مردم ما در آستانه قرن پانزدهم هجری شمسی، چیست؟ چه کسی و کدام یک از اساتید جامعه شناسی دانشگاه و یا صاحب نظران جامعه روحانیت، می توانند با قاطعیت، ادعا کند که آرمان امروز مردم ایران، همان چیزیست که در کتاب ها یا سخنرانی های آنها عنوان می شود؟

قصد طرفداری از یک شخصیت خاص و یا تبلیغات سیاسی و عقیدتی ندارم ولی رهبر انقلاب از سال 90 تا 96 ، کلیدواژه ای رو مطرح کرد تحت عنوان #گفتمان_سازی . تا جایی که از گوشه و کنار بیانات ایشون استخراج کردم، به چهار محور اصلی برای گفتمان سازی در جامعه باور داره که عبارتند از: (گفتمان عدالت، گفتمان اقتصاد دانش‌بنیان (اقتصاد مقاومتی)، گفتمان پیشرفت ایرانی اسلامی و گفتمان تولید علم.) خب اگر منصفانه بیاییم انتظارات طیف های مختلف جامعه ایرانی رو بررسی کنیم، می بینیم که اکثر قریب به اتفاق نیازهای اجتماعی، از طریق پیگیری همین گفتمان ها قابل دستیابیه. مثلا امروز بخش قابل توجهی از جامعه ما دغدغه نیازهای معیشتی رو دارند که اگر نخبگان جامعه، همین گفتمان ها رو پیگیری کنند، (بخوانید پیگیری و عمل نه اینکه بنشینند دور هم و کنفرانس بگذارند و عکس یادگاری بگیرند و از همدیگه با سکه بهار آزادی تقدیر بفرمایند!) خب قطعا مشکلات معیشتی مردم تا حد زیادی برطرف میشه. اگر ما گفتمان عدالت رو به نتیجه برسونیم، منابع و منافع کشور عادلانه بین همه ما تقسیم میشه نه اینکه یه آقازاده ای بره بانک میلیاردی وام بگیره و من و شما بخاطر یه وام ازدواج، هفت خان رستم رو پیش رو ببینیم. یا مثلا اگر همین گفتمان پیشرفت ایرانی-اسلامی رو پیگیر بشیم و به نتیجه برسونیم، یکی از دغدغه ها و دو قطبی های جامعه به خودی خود، حل میشه و دیگه این تضاد بین هویت ایرانی و ماهیت اسلامی را شاهد نخواهیم بود. اونوقت دیگه کسی که به تاریخ ایران علاقه مند باشه، برچسب اسلام ستیزی نمی خوره و فعالان مذهبی هم بهشون تهمت ایران ستیزی و جهان میهنی، زده نمیشه. مثال هایی از این دست خیلی زیاده که البته قصد اطاله کلام ندارم.

امروز جامعه ایران با بهره مندی از یک پتانسیل عظیم اجتماعی، مستعد تلاش برای دستیابی به یک آرمان واحد است. این یک حقیقت انکار نشدنی و مبرهن است و کسی نمی تواند در آن خللی ایجاد کند. نکته مهم اینجاست که نخبگان اجتماعی باید تدبیری اتخاذ کنند که این آرمان با در نظر گرفتن واقعیت های موجود و نیازهای جامعه (بخوانید ارزش های اجتماعی)، توسط صاحب نظران انتخاب شود و از آن مهم تر اینست که آحاد مردم اعم از اکثریت طیف های مختلف، آن را بپذیرند. و این هدف محقق نخواهد شد مگر اینکه نخبگان اجتماعی اعم از روحانیون و دانشگاهیان، به درک درستی از شخصیت اجتماعی و علمی یکدیگر و نیازهای واقعی مردم برسند.

بدین ترتیب در آستانه قرن پانزدهم، جامعه ایران با یک هدف مشخص و با درک درستی از ارزش های مشترک و یا غیر مشترک همه طیف های جامعه، به صورت متحد و یکپارچه، قدم در مسیر تمدن خواهد گذاشت.