تحلیل اجتماعی درباره کودک آزاری

چند روز قبل خبری در فضای مجازی دست به دست شد که جسد دختر بچه ای که مدتی قبل گم شده بود، پیدا شده است.

متعاقبا اخباری منتشر شد از اینکه، قاتل این کودک، اعتراف کرده و مردم پارس آباد طی یک واکنش احساسی، خانه و زندگی قاتل را مورد تعرض قرار داده اند.

در حال حاضر هم فضای مجازی، به شکلی گسترده از تصاویر و نقل قول های رنگارنگ از ماجرای غم انگیز این کودک، اشباع شده است.

خیلی خوب است که این روزها دیگر رسانه ها و فرصت شنیده شدن در استعمار و استیلای فرد یا افراد خاصی نیست و هرکس که همتی داشته باشد، می تواند افکار و عقاید خودش را به نظر مخاطبانش برساند. اما علی رغم این ویژگی خوب، گاهی اوقات این فرصت، به یک تهدید مبدل می شود!

طی چند سال اخیر، رسانه های فضای مجازی، نقش بسیار تعیین کننده ای در شکل گیری فرهنگ جاری در جوامع انسانی ایفا کرده اند. موضع گیری مردم، احساسات عمومی، تصمیمات سیاسی و یا حتی فرهنگ سازی و تغییر ارزش ها و هنجارها، همه و همه فاکتورهایی هستند که طی سال های اخیر، رسانه های غیررسمی، نقش مهمی در تغییرات و یا شکل دهی به آنها داشته اند. اما عملکرد این رسانه ها، علی رغم اینکه به شخصه آنها را تحسین می کنم، ولی نقاط تاریکی هم دارد.

آنجایی که مدیر یک کانال تلگرامی صرفا بخاطر جذب مخاطب بیشتر، هر خبری را ولو اینکه با عقل جور در نیاید، آب و تاب می دهد و در کانالش منتشر می کند؛ حقیقتا می توان اوج گمراهی رسانه ای را به چشم دید. متاسفانه رسانه های غیررسمی ما که به نوعی می توان آنها را ندای حقیقی آحاد مردم دانست، این روزها، راهشان را از بیراهه تشخیص نمی دهند.

اینکه یک رسانه ی مردمی (با دستگاه تبلیغاتی عریض و طویل دولتی و یا تجاری و مذهبی اشتباه نگیرید) بیاید و از آبروی یک خانواده معمولی، برای خودش تیترهای داغ بسازد، این کار صحیحی نیست. به عنوان مثال در همین ماجرای غم انگیز و تاسف بار قتل آتنا، رسانه هایی بودند که کمابیش، مستقیم یا غیرمستقیم، به شایعاتی دامن می زدند که نه تنها دردی را از کسی دوا نمی کرد، بلکه به نظر من فقط جنبه ی ماهی گرفتن از آب گل آلود داشت و بس!

آن کانال تلگرامی ایی که می آید و تیتر می زند که مثلا قاتل قبل از قتل قربانی، فلان بلا را سرش آورده، به استناد کدام اعلامیه ی رسمی و یا حکم دادگاه، چنین چیزی را بر سر زبان مردم می اندازد؟ یا آن پیجی که در اینستاگرام، عکسی را منتشر می کند، چرا و با چه اجازه ای، اینطور با آبروی خانواده ی داغدار این کودک، برای خودش فالور جمع می کند؟ آیا این کار شرافتمندانه است؟

متاسفانه این روزها رسانه های مردمی دچار نوعی حرص و ولع عجیب شده اند که بیشتر از آنکه بخواهند فهمیده و درک شوند، دلشان می خواهد دیده و شنیده شوند و این چیز اشتباهیست و باید اصلاح شود.

ماجرای آتنا، قتل یک کودک نیست. واقعه ی آتنا در حقیقت نمادیست از انحطاط یک جامعه که متاسفانه این روزها کمابیش نمادها و نمودهای آن هم به چشم می خورد. و کلید دار و کاالیزور این فرآیند هم رسانه هایی هستند که در مواجهه با این فجایع اجتماعی، یا خودشان را به کوچه ی علی چپ می زنند و یا یک لکه ننگ اجتماعی را چنان در بوق و کرنا می کنند و به آن بال و پر می دهند که اگر کسی نداند، خیال می کند که هدفی ندارند جز اینکه قبح عمل را از بین ببرند! (شما بخوانید تغییر هنجارهای اجتماعی)

یک زمانی بود، مدارس که تعطیل می شد، خانواده ها اجازه نمی دادند، بچه ها بیکار باشند و روحشان به بیکارگی و خمودگی عادت کند. بلافاصله فرزندانشان را به کاری مشغول می کردند. یعنی این یک بخش جدا نشدنی از فرهنگ جامعه ی ما بود که پسرها در فصل تابستان باید به نحوی به کار مشغول می شدند.

این چنین المان فرهنگی ایی، چند حسن داشت. اول اینکه پسر از همان کودکی مسئولیت پذیری را می آموخت. دوم اینکه با درآمدش در تابستان، پول تو جیبی اش را در مدرسه، پس انداز می کرد و شخصیتش وابسته و محتاج شکل نمی گرفت. سوم اینکه نیروی جوان و پرشور جامعه در بازار کسب و کار تزریق می شد و هم حرفه ای یاد می گرفت و هم با هزینه ای اندک، صاحبان مشاغل را یاری می کرد. چهارم اینکه جامعه از بروز رفتارهای هیجانی که اقتضای سنین نوجوانی و جوانیست، در امان می ماند. پنجم اینکه فرزندان جامعه، از همان سنین پایین، دانش زندگی در جامعه را یاد می گرفتند(بخوانید گلیم خود را از آب کشیدن)

اما چه شد که این فرهنگ بسیار درست و حسابی جای خودش را به تابستان های راکد و خموده و کسل کننده داد؟ چرا فرزندان ما بجای حضور در بازار کسب و کار، وقتشان را در بهترین حالت، پشت میز کامپیوترشان می گذرانند؟! (عرض کردم بهترین حالت چون خیلی حالت های دیگر هم متصور است! مثلا گذراندن وقت با رفقای ناباب و توجه به مواد مخدر و ...)

جوانی که نوجوانی اش و بلکه حتی جوانی اش را خانه نشین بوده باشد، توانایی های لازم برای حضور در جامعه را بدست نمی آورد و در نتیجه با پناه بردن به دانشگاه های کذایی، تلاش می کند تا زمان ورود به جامعه را برای خودش به تاخیر بیندازد. این چنین جوانی از پذیرفتن مسئولیت خودش به عنوان یکی از اعضای جامعه واهمه دارد و به همین دلیل یا منزوی و گوشه نشین می شود، یا با بروز رفتارهای پرخاشگرانه و هنجار شکنی، تلاش می کند خود را از جامعه ی ارزشی جدا کند.

شاید بپرسید که خب اینها چه ربطی داشت با ماجرای آتنا؟

در پاسخ لازم است عرض کنم که برای درمان چنین دردی، مسکن به درد ما نمی خورد. اینکه مردم در چنین مواقعی احساساتی بشوند و مثلا بروند دار و ندار قاتل را به آتش بکشند، دردی از ما دوا نمی کند. برای حل این مشکل باید فرزندانمان را درست تربیت کنیم. آنقدری که در تعالیم اسلامی و اجتماعی ما درباره تربیت فرزندان، سخن به میان آمده، شاید در باب اصول دین هم حتی بحث نشده باشد. و این حقیقت به خوبی نشان می دهد که تربیت صحیح و اصولی فرزندان جامعه ی اسلامی، چه نقش مهمی در ترسیم آینده ی این تمدن، دارد.

پیشنهاد من برای جلوگیری از بروز بسیاری از ناهنجاری های اجتماعی و البته درمان و حل معزلات کنونی، این است که خانواده های محترم، فرزندانشان را خصوصا در فرصت های مناسب نظیر ایام تابستان، در خانه نگه ندارند. بلکه با نظارت و پیگیری مستمر، آنها را وارد جامعه کنند. نوجوانی که در بطن جامعه رشد و نمو پیدا کرده باشد، پتانسیل های لازم را برای دفاع از حق خودش به دست می آورد (بخوانید گرگ شدن).

خوب خاطرم هست زمانی که مدرسه می رفتیم، در کلاس درس، سه دسته بودیم. یک عده بودند که اوقاتشان را بعد از مدرسه در کوچه و خیابان می گذراندند (بخوانید ول بودن). اما عده ای دیگر هم بودند که در بیشتر وقتشان را در جمع خانواده بودند و نهایتا در فعالیت های اقتصادی و اجتماعی خانوادگی مشارکت داشتند (کشاورزی و یا کار همراه پدر و...) اما عده دیگری هم بودند که با نظارت خانواده، در بازار کار حاضر بودند و مثلا وردست یک مکانیک و یا موتورساز و یا اصلا به عنوان یک شاگرد مغازه فعالیت می کردند.

امروز بعد از گذشت بیش از 20 سال، سرنوشت این سه دسته تقریبا برایم اظهر من الشمس شده (بخوانید ته و توی زندگیشان درآمده) گروه اول یعنی کسانی که در کوچه و خیابان ول بودند، هنوز هم ول اند! این افراد هنوز هم بعد از گذشت قریب به سه دهه از عمرشان، نتوانسته اند نقش خودشان را به عنوان یکی از افراد جامعه، به عهده بگیرند و قاطعانه می توان گفت که هدف مشخصی از زندگی کردن ندارند. اینها مانند پرنده ای هستند که در یک اتاق محبوس شده باشد. آنقدر خودشان را به در و دیوار و پنجره می کوبند ا بالاخره خسته می شوند و بعد از کلی بد و بیراه گفتن به شانس و اقبال بد خودشان، دست آخر تبدیل می شوند  به افرادی جامعه ستیز که به همه چیز و همه کس به دید دشمن نگاه می کنند. اما گروه های دوم و خصوصا سوم، این روزها، اکثرا زندگی خوبی دارند. مردم جامعه به آنها اعتماد دارند و به نشانه ی این اعتماد، همسران خوبی از خانواده های آبرومند نصیب این افراد می شود. آنها غالبا ازدواج های موفقی دارند و در بحث کسب و کار هم این روزها، حرف های زیادی برای گفتن دارند. طبیعتا نسبت به گروه اول، این افراد تهدید کمتری را متوجه جامعه ما  می کنند.